×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true
true

ویژه های خبری

true
    امروز  جمعه - ۳۱ فروردین - ۱۴۰۳  
true
false

پس از چندین دهه زمستان مدنی، به تدریج شاهد آغاز بهار مدنیت هستیم. خوشبختانه مردم دیگر اجاره نشین شهر نیستند بلکه آنان خود را مالکین تمام عیار شهر می دانند.

«دیگی که برای من نجوشه، سر سگ توش بجوشه»، «تا فردا کی مرده و کی زنده»، «من نباشم میخوام دنیا نباشه» و «بهشت آن جاست که آزاری نباشد، کسی را با کسی کاری نباشد» و… از جمله مثل های رایجی است که احتمالا تاکنون بارها به گوشمان خورده یا خود آن ها را به کار برده ایم. در جامعه ای که چنین مثل هایی رایج است، باید انتظار شرایط وخیمی را داشته باشیم؛ جایی که هر کس در آن صرفا به منافع شخصی خود، یعنی منافعی که حداکثر در طول عمر خودش موضوعیت دارد، بها می دهد.

جامعه ای از هم پاشیده و متفرق که در آن انتفاع هر کس به معنی متضرر شدن دیگران است؛ جامعه ای که آینده در آن بی معنی است و همه به مبتذل ترین شکل در پی سوءاستفاده از اکنونند. اندکی با خود بیندیشیم؛ آیا بدین ترتیب اصلا چیزی به نام «جامعه» با معنی است و یا ما صرفا با جمعیتی از افراد یا حداکثر تعدادی خانوار سر و کار خواهیم داشت که در یک جا زندگی می کنند؟
آیا بر این جمعیت آشوبناک می توان نام «شهر» گذاشت؛ مگر شهر انباشتی از واحدهای مسکونی و تجاری و خیابان است؟ مسلما این طور نیست. شهر آنجایی است که بندهایی نامریی از حقوق و قوانین و بعد اخلاقیات و بالاتر از آن اهلیت و تعلق خاطر، افراد و خاندان ها و محلات را به هم متصل می کند و برای آنان سرنوشتی مشترک رقم می زند. در یک «جامعه» در معنای واقعی اش، همه افراد در سود و زیان یکدیگر شریکند. در جایی که همه ضرب المثل ها این چنین است، اصلا جامعه در هیچ مقیاسی نمی تواند منعقد شود. بنابراین مطمئنا این یک روی سکه است.
روی دیگر سکه مثل هایی از جنس دیگر است؛ مثل هایی چون «دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند»، «تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز» یا «از هر دستی بدهی از همان دست می گیری»، «این جهان کوه است و فعل ما ندا/ سوی ما آید نداها را صدا» و… که به خوبی حکایت از نوعی همبستگی اجتماعی می کند.
این نوع مثل ها دلالت بر درک نوعی وابستگی حقوق و منافع خصوصی با حقوق و منافع عمومی دارد. در جایی که این قبیل مثل ها جاری است، پنداری همه متذکرند که تنها راه تامین منافع شخصی، رعایت منافع عمومی است و بالعکس.
نمی توان پذیرفت در آن واحد در جامعه ای هر دو گروه از مثل های فوق خریدار داشته باشد. این دو قبیل از مثل ها، مبین دو قسم احوالات یک جامعه است؛ در ادواری که احوالات خوشِ مدنی در جامعه ای غلبه دارد و در واقع ما با موجودیتی تحت عنوان «جامعه شهری» مواجهیم، بیشتر مثل هایی از جنس دوم را می شنویم؛ این مثل ها در  مرتبه کلام باقی نمی ماند و در جامعه جاری می شود و امور مختلف به نوعی حکایت از عمل کردن به این حکمت ها دارد. در عوض مثل های گروه نخست مربوط به برهه هایی است که احوالات مدنی ناخوش است و هر کسی در پی آن است که گلیم خود را از آب بکشد.
احوالات هیچ جامعه ای یک طور باقی نمی ماند؛ اصلا «احوال» به معنی امری است که دائما در حال «دگرگونی» است. جامعه نیز مانند موجودی زنده، ادواری از سلامتی و بیماری را پشت هم طی می کند. خوشبختانه در زمانه بیماری نیز رد پا و نشانه هایی از دوران سلامت جامعه باقی می ماند و نشان می دهد که حال جامعه همیشه به یکسان نبوده است و جای امیدی هست؛ یکی از این نشانه ها «وقف» است.
از جامعه بیماری که تنها مسئله اش زنده بودن و رساندن امروز به فرداست، نمی توان انتظار داشت که به ذهنش خطور کند که بنیادی چون «وقف» را پی بریزد. وقف نهاد مدیریتی و اقتصادی طولانی مدت است که به مالک اجازه می دهد مالش را تا سده ها پس از درگذشتش مدیریت کند. رونق دستگاه وقف مربوط به دوران سلامتی مدنی است و در ایام بحران مدنیت، وقف افول کرده و نه تنها کسی چیز تازه ای وقف نمی کند، بلکه حتی بیم آن می رود که موقوفات قبلی نیز در معرض تهدید وقف خوری قرار گیرد.
حق مردم به شهر
در شرایط بحران مدنیت، همیشه حقوق خصوصی و عمومی متعارض است؛ یعنی دفاع از حقوق شخصی به معنی تعدی به حقوق عمومی است و برعکس؛ به سخن دیگر نتیجه همیشه برد- باخت است؛ برای این که خود انتفاع بریم، ناگزیریم به شهرمان صدمه بزنیم یا رعایت حقوق شهر به معنی ایثار است، یعنی باید خودمان از سودی چشم بپوشیم و متضرر شویم.
اساسا در شرایط بحران مدنیت واژه «حق» تداعی کننده حقوق خصوصی است و کسی با شنیدن این اصطلاح به یاد حقوق عمومی نمی افتد. در حالی که در تفوق مدنیت شاهد سلسله مراتب حقیم؛ چه به لحاظ زمانی (کوتاه مدت، میان مدت و بلندمدت)، چه موضوعی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و…) و چه مقیاسی (شخصی، بومی، ملی، منطقه ای و جهانی).
اگر در این شرایط کسی صحبت از حق کند، می توان از او پرسید که به کدام مرتبه از حق نظر دارد. اساسا در زمینه مدنی رعایت حقوق در مرتبه کوتاه مدت و خصوصی، منافی احقاق حق در مراتب بلندمدت تر و عمومی تر نیست، بلکه متضمن آن است.
شهر مهم ترین صحنه ای است که در آن به وضوح می توان خوش احوالی یا ناخوش احوالی مدنی را تشخیص داد. این موضوع چه در رفتار اهل شهر و چه در رفتار مدیریت شهری ظهور دارد. در شرایط بحران مدنیت کمتر کسی دغدغه محدوده ای فراتر از حدود اربعه خانه خود را دارد و برای همین شهر عرصه «بیرون» یا «بیگانه» و «ناامن» است، در برابر محیط خصوصی که «درون»، «آشنا» و «امن» است.
در این شرایط اگر شعار «شهر ما خانه ما» شنیده می شود، بیشتر از سوی مدیریت شهری است و نه از سوی اهل شهر. پنداری مدیریت شهری خود را صاحبخانه می داند و شهروندان اجاره نشینان شهرند. شهروندان شهر را از آن خود نمی دانند و احساس حقی بر شهر خود ندارد.
به هر میزان که بحران مدنیت فروکش می کند، دایره احساس حق نیز از «خانه من»، «خانواده من»، «کوچه من» و «محله من» به مقیاس های بزرگ تر تسری پیدا می کند تا آن جا که شهر و همه سرزمین را فرا می گیرد؛ و این جاست که «شهر من» بامعنی می شود. در عین حال هر قدر احوال مدنی بهتر و بهتر می شود، به همان میزان کیفیات مجردتر اولویت و اهمیت پیدا می کند.
عصر بحران مدنیت دوره سیطره کمیات است. لذا احوال خوش مدنی، مردم را به یاد حق خود بر امور کیفی تری می اندازد؛ شهروندان دیگر حق خود بر شهرشان را منحصر به روانی ترافیک یا آُسفالت مناسب معابر نمی دانند، بلکه بیش از آن متقاضی کیفیات و حفظ عطر و طعم شهرشان هستند؛ اصوات خوش، مناظر بدیع کوهستان، درختان، خاطرات شهر و… در زمره کیفیاتی است که شهروندان به تدریج به آن توجه نشان می دهند و خود را مالک آن احساس می کنند. طبیعتا هر چیزی که خللی در این کیفیات وارد کند، اهل شهر را به واکنش وا می دارد.
حق برای این که به لحاظ قضایی قابل احقاق باشد، باید بتوان پاهایش را بر زمین استوار کرد. باید معلوم باشد که کجا این حق مراعات شده و در کجا به آن تجاوز شده است. در عین حال هر قدر حق عمومی تر و کیفی تر می شود، کمتر قابل اندازه گیری و احصا خواهدبود. مثلا سخت است تصور این که طی قانونی حق مردم شهر تهران بر منظره کوه های البرز مسجل و مدیریت شهری مجاب به مراعات آن شود. لیکن هر قدر مدنیت استوارتر شود، این قبیل حقوق نیز قوه نظارتی و اجرایی قوی تری می یابد؛ چرا که اهل شهر خود محکمه ای ترتیب می دهند و خود هم در جایگاه شاکی و هم در جایگاه قاضی، خاطیان را محاکمه می کنند.
حق مردم به شهر
هر قد مدنیت غلبه پیدا کند، حق قابل دفاع تر می شود؛ یعنی اهرم های حمایتی و تدافعی ای بسا مستحکم تری از چیزی که قانون متضمن آن است، پدید می آید. به این ترتیب وقتی کسی چون حافظ می گوید: «خوشا شیراز و وضع بی مثالش/ خداوندا نگهدار از زوالش» درباره آن کیفیات مجرد و درواقع عطر و طعمی سخن می گوید که متضمن شیراز بودن شیراز است و نه فقط اهل شیراز که همه اهل این سرزمین  نسبت به آن محقند. خصوصا وقتی این گونه بر زبان قلم حافظ شیرازی جاری می شود، این حق تبدیل به امری بی زمان شده که متعلق به نامدگان و رفتگان است. حتی این بیت می شود هدف و قبله ما و وقتی عزم شیراز می کنیم، قصد می کنیم به این «جایی» که حافظ گفته برویم.
آنچه مسلم است نمی توان از شهری که هنوز قله های مدنیت را فتح نکرده، انتظار داشت که در همه مناسبات از حقوق خصوصی و کوتاه مدت برای احقاق حق بلندمدت تر و عمومی تر صرف نظر کند.
نمی توان از جامعه خواست که ایثار و ریاضت پیشه کند. ولیکن وقتی بدانیم اکنون شهرمان در طیف نسبت حق و مدنیت در کجا ایستاده، معیاری در دست خواهیم داشت که می توانیم با آن صحت و سقم رویدادهای اطرافمان را بسنجیم. آن رویدادهایی که در پس آن اندیشه منافع کوتاه مدت تر و خصوصی تر از جایگاهی است که از شهرمان توقع می رود، معنایش این است که سوداگرانه است و در عوض آن رویدادهایی که در پس آن دغدغه حقوق بلندمدت تر و عمومی تر از آن چیزی است که از جایگاه کنونی شهر انتظار می رود، معنایش این است که بلندپروازانه است. نه رویکرد سوداگرانه مطلوب است نه بلندپروازانه. واقع بینی از هر دوی این ها بهتر است؛ یعنی باید از هر شهر انتظار رویدادهایی متناسب با احوالاتش را داشته باشیم.

true
برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

true
true
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

- کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
- آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false